Sunset Boulevard
8.4 (میانگین رآی 203,247 نفر)
- نمره منتقدین
8.6 امتیاز کاربران ( 29 رای)

Sunset Boulevard ( 1950 )

تاریخ انتشار : -
این فیلم در دههٔ 1950 در هالیوود اتفاق میافتد. داستان روی نورما دزموند تمرکز دارد؛ هنرپیشهای بازمانده از دوران سینمای صامت، که اینک با اختلالات روانی رو به رو است. وی در ویلایی رو به ویرانی، همراه با با مردی که قبلاً شوهرش بوده و حال خدمتکار اوست، در سانست بولوار زندگی میکند. نورما در حالی که هنوز آرزوی بازگشت به صحنه را دارد، تصادفاً با نویسندهٔ جوان اما موفقی آشنا میشود و کم کم به او علاقهمند میگردد. چندی طول نمیکشد که این رابطه با قتل و جنون پایان میپذیرد...
Sunset Boulevard
  • توضیحات :

    نسخه هایی که با این نماد CC نشان داده شده‌اند شامل زیرنویس چسبیده فارسی هستند که در زمان پخش قابل فعال سازی هستند.

    کیفیت: BluRay 1080p حجم : 2.71 گیگابایت انکودر: Pahe
    کیفیت: BluRay 1080p حجم : 1.60 گیگابایت انکودر: NightMovie CC
    کیفیت: BluRay 1080p x265 حجم : 1.84 گیگابایت انکودر: Pahe
    کیفیت: BluRay 1080p x265 حجم : 800.88 مگابایت انکودر: NightMovie CC
    کیفیت: BluRay 720p حجم : 1.09 گیگابایت انکودر: Pahe
    کیفیت: BluRay 720p حجم : 760.50 مگابایت انکودر: NightMovie CC
    کیفیت: BluRay 720p x265 - 10bit حجم : 672.54 مگابایت انکودر: Pahe
    کیفیت: BluRay 720p x265 حجم : 400.62 مگابایت انکودر: NightMovie CC
    • spain
      آیا این نقد برایتان مفید بود ؟
      spain
      سه شنبه, ۲۶ ار ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۴۶
      نقاط قوت
      نقاط ضعف
      دیر زمانی است که چارلزبراکت و بیل وایلدر،بنا بر معرفتها ودر چارچوب محدودیتهایشان،از شهرت افتخارآمیز رفتار بر خلاف قواعد و سنت‏شکنی و قبول خطر برخوردارند.هیچکس باور نمی‏کرد که آنها پس‏ از غرامت مضاعف(بیمه مرگ)دوام بیاورند،اما از عهدش برآمدند؛ هیچکس باور نمی‏کرد که پس از سانست بولوار دوام بیاروند،اما باز هم‏ از خطر جستند؛و در حال حاضر حتی چنین به نظر می‏رسد که هالیوود به‏ وجودشان افتخار می‏کند.دلایل زیادی وجود دارد که همچون من باور داشته باشیم که سانست بولوار(عنوانی زیبا)بهترین فیلم آنهاست.این اثر اوج هوشیاری و درخشندگی در خبرگی به سبک هالوود است،و مشکل‏ بتوان خیرگی بیشتر از این را در هنری دیگر یا در کشوری دیگر یافت.

      در دورنمای سنت سینمائی،سانست بولوار،فیلم بسیار متهورانه‏ای‏ است.بیان ارتباط جنسی یک زن ثروتمند پنجاه ساله و مردی که‏ نصف سنّ او را دارد و به هزینهء وی زندگی می‏کند روایتی معمول از عشاق‏ جوان هالیوود نیست:این نیز معمول نیست که قهرمان و نامزد بهترین‏ دوستش عاشق یکدیگر شوند و این رابطه را بستایند؛وانگهی،معمولا، قهرمان سینمایی موجودی ناتوان و با روحیه‏ای آنچنان ضعیف نیست که به‏ جای صحبت از یک«قهرمان»ناچار به صحبت از انسانی صادق و بدشانس شویم که تحسین ما را بر نمی‏انگیزد.

      «پایان تراژیک»امروزه در سینما فراوان است،اما یافتن نمونه‏ای از آن که تا به این حد شایسته،قابل توجه و مناسب باشد امری استثنائی‏ است.علاوه بر تمام اینها،سانست بولوار که بدون شک جاه‏طلبانه‏ترین‏ فیلم ساخته شده در مورد هالیوود است،در نوع خود نیز بهترین است،که‏ فاصلهء بسیار زیادی از آثار بی‏ارزش دارد.

      شانس کمی وجود دارد که کسی بهتر از براکت و وایلدر هالیوود را بشناسد؛اکثر تصاویر آنها باشکوه،زنده و گیراست،و فیلم هم تقریبا موفق است.معذالک چنین به نظرم می‏رسد که فیلم در رابطه با سینماگر مطرح است.به اندازه‏ای که به او احترام می‏گذارم،از فیلم هم خوشم‏ می‏آید،اما برایم حیرت‏آور است که سایر آماتورهای سینما واکنشهای‏ عجیب متفاوتی داشته باشند،از قضاوت ناموافق یا سرخوردگی بی‏قیدو شرط گرفته تا دلزدگی و ناخوشایندی شدید،حتی تحقیر.قضاوت در مورد فیلم اگر بر مبنای این واکنشها و کمتر بر مبنای معجزهء هیاهوی‏ تبلیغاتی باشد،پس علی‏رغم جذابیت و لذتبخشی آن،استقبال گرم مردم‏ از آن تعجب‏آور است.احساس می‏کنم که ضعف اساسی این فیلم،به‏ عنوان یک اثر هنری مردمی،چندان مربوط به قصه یا پرسنوناژهای‏ غیرقراردادی‏اش نبوده بلکه ناشی از سردی آن است.و اگر کاملا به اوج‏ نمی‏رسد-که به نظر من بسیار به آن نزدیک می‏شود-به گمانم که‏ مسئولیت آن باز هم متوجهء همان سردی است.در هر حال،شرط می‏بندم‏ که مردم همچنان به تماشای آن ادامه خواهند داد و مدتهای مدید پس از فراموش شدن اکثر فیلمهای«بزرگ»-بدون در نظر گرفتن‏ «هیجان بخشها»-به آن احترام خواهند گذاشت.و در هر حال، علاقه‏مندان به سینما باید هرچه زودتر به تماشای آن بروند.این فیلم شاید تمام آن چیزی نیست که می‏توانست باشد،اما نسبت به درک‏ پیش قضاوتهایش از درستکاری مطلق،و در چارچوب این پیش قضاوتها از تکامل غیر قابل انکار برخوردار است.یک فیلمنامه‏نویس ناموفق تا حدودی فاسد(ویلیام هولدن)که از مشکلاتی می‏گریزد،تصادفا اتومبیلش را به دوره‏ای هدایت می‏کند که به جهانی به اندازهء جهان اینکاها غریب منتهی می‏شود:خانه‏ای که اوج هالیوود را در اواسط سالهای دهه‏ بیست مجسم می‏کند،فضائی آکنده از انحطاط غیر قابل اجتناب.خانم‏ کاخ‏نشین،یک بازیگر بزرگ قدیمی است (گلوریاسوانسون) نیمه‏ دیوانه،متمایل به خودکشی،سرشار از نخوت سرسخت و خودپسندانهء کسانی که سابقا مورد تحسین شدید بوده و اکنون فراموش شده‏اند،ولی‏ سالهاست در مورد فیلمنامهء بی‏ارزشی کار می‏کند که خیال دارد از طریق‏ آن شکوه گذشته را باز یابد.تنها همدمش،خدمتکار او(اریش قون‏ اشتروهایم)،قبلا کارگردانی بوده به درخشندگی او در زمینهء بازیگری، همانطور که شوهر اولش با این خدمتکار تمام موجودیت هدر رفته‏اش را صرف آشتی دادن توهمات خانمش می‏کند.سناریست،تا حدودی به این‏ دلیل که نیاز به محل امنی برای پنهان شدن دارد،و تا حدودی هم به دلیل‏ کنجکاوی شدید،دیرباوری و تبلور تدریجی وحشت و ترحم،در این‏ جهان بسته زندانی می‏شود،و هم نقش سروسامان دهندهء فیلمنامه‏ها را به‏ عهده می‏گیرد و هم در نهایت نقش ژیگولو1را او مشاهداش را آغاز می‏کند،در حالی که زن بر این باور است که تا بازگشتش بر روی صحنه‏ بیش از چند هفته‏ای باقی نمانده؛او همچنان مشاهده می‏کند،حال آنکه‏ زن تمامی صنایع و علوم موجود در هالیوود را به خدمت می‏گیرد تا در مقابل چشم دوربین بیست‏و پنج سال جوانتر جلوه کند؛او باز هم در حال‏ مشاهده است،در زمانی که این زن و نیازهای ناامیدانه‏اش آنچنان عمیقا در او ریشه می‏دوانند که هر راه گریزی،و هر افشای حقیقتی بدون در بر داشتن نتیجهء تراژیک،قابل تصور نیست.در تمام این مدت،او به نحوی‏ از آنجا فیلمنامه خاص خود را می‏نویسد،در کنار نامزد بهترین دوستش‏ (ناشی اوسون)؛بنابراین،یک رابطهء عاشقانهء دیگر شکل می‏گیرد،هر ماجرائی ناگزیر به سمت برخوردی خشن هدایت می‏شود،بین توهم و واقعیت،بین هالیوود قدیم و جدید،به سمت جنون وحشت‏انگیز و مرگ‏ خشن.در اینجا مجال پرداختن به تمامی برتریها یا حتی محدودیتهای این‏ فیلم نیست:فیلم از آن دسته آثار نادری است که آنچنان سرشار از دقت، هوشیاری،تسلط،لذّت،انتخاب و قضاوت قابل بحث و غیر قابل‏ بحث‏اند که می‏توان ساعتهای متمادی در موردشان به گفتگو نشست، صحنه به صحنه و دیالوگ به دیالوگ.پرسوناژهای زمان حال و جهانشان‏ با چنان استادی و دقتی توصیف شده‏اند که به بهترین نحو طبیعی به نظر می‏رسند؛این دقت شامل پرسوناژهای گذشته و جهان متروکشان نیز می‏شود.در چارچوب این دقت،همواره با تخیل و فصاحت‏ تحسین برانگیزی پداخت شده‏اند،نظیر قهرمانان غریب.آقای هولدن، دوستش و دوست مشترکشان(جک وب)،بدون در نظر گرفتن فرد کلارک در نقش یک تهیه‏کننده،در بازیها،انتخابها و هدایت بازیگر از تکامل کامل برخوردارند.خانم سوانسون،که از او بازی صددرصد غریب خواسته شده،نقش خود را با آنچنان صحتی ایفا می‏کند که فقط می‏توانم باشکوه توصیفش کنم.اما،آقای فون اشتروهایم که تنها نقش‏ کاملا سمپاتیک فیلم را بر عهده دارد،از تمامی آن چیزی بهره می‏گیرد که‏ یک هنرمند بدون در خطر انداختن اعتبارش،می‏تواند مورد استفاده قرار دهد.بدون شک،بهترین عنصر تمامی فیلم را شکل می‏دهد.شب‏ زنده‏داری شب نوئل که خانم سوانسون به تنهائی سپری میکند،و جشن‏ کوچک و پر سروصدا و شادی که ویلیام هولدن به آن می‏گریزد،دو دلیل‏ از دهها دلیل بر استادی درخشان در تجسم هالوود فراموش دشه و جدیدترین شکل آن است.

      بسیاری از جزئیات فیلم از اثربخشی و هوشیاری چشم‏گیری‏ برخوردارند؛خانم سوانسون در حالی که به چهرهء جوان خود در یک فیلم‏ قدیمی نگاه می‏کند،ناگهان در مقابل پرتوی شدید پروژکتور قد راست‏ کرده و فریاد می‏زند:«امروز دیگر چنین چهره‏هائی درست نمی‏کنند!» (مطمئنا نه،و ما باید بریش عزادار باشیم)؛یا استخر نورانی،با تأثیری‏ اینچنین زیبا و حساب شده برای فاجعهء پایانی.گاهی فیلم اندکی زیادی‏ هوشممندانه است که این امر به آن لطمه می‏زند:فون اشتتروهایم در حال‏ اجرای باخ‏باارگ،با دستکشهایش؛در یک مفهوم فوق العاده است،اما شاید بیش از حد غریب حتی در این مقتضیات:و گاه و بیگاه،یک‏ حرکت دوربین،یک جابه‏جائی با یک دیالوگ آنچنان دقیقا حساب شده و آنچنان آشکارا موضوع توجه است که این امر اندکی آن را ضایع می‏کند؛ همین مطلب می‏تواند در مورد نثری گفته شود که افراط در کار بر روی‏ آن،آن را کمی خشک کرده.معذالک،یکی از عجیبترین و حساب‏ شده‏ترین لحظات فیلم در ضمن یکی از زیباترین لحظات آن هم هست: پلان درشت به نحو عجیبی نزدیک،طولانی و خاموش که در آن یک‏ کارمند پلیس به نحو دلپذیری به مرد جوان-که با هزینهء زن زندگی می‏کند -و تا حدودی وحشت‏زده،زمزمه می‏کند:

      -با اینهمه،چون خانم می‏پردازد...

      شدت اضطراب فیزیکی و اخلاقی مرد جوان در این پلان به طرز درخشنده‏ای غیر مستقیما بیان شده،گویی هرگز نمایش آن به نحوی دیگر ممکن نبوده است،حتی در فیلمی اینچنین متهورانه مصالحه‏ناپذیر،در صحنه‏ای بین او و خانم سوانسون؛در این مورد باید از کارمند(انتخاب‏ بازیگر)به همان اندازه تشکر کرد که از خالق این پلان.
      فیلمهائی که دربارهء هالیوود ساخته شده‏اند همیشه از رمانهای با همین موضوع بهتر بوده‏اند(فقط به استثنای فیلم ناتا نائل‏وست)،زیرا این‏ فیلمهائی توسط کسانی ساخته شده‏اند که جهان و واسطه‏ای را که از ن‏ صحبت می‏کنند به خوبی می‏شناسند؛اینها نه اشخاص بی‏اطلاع،نه‏ دیدارکنندگانی اتفاقی،نه دشمنانی قسم خورده و نه آماتورهای سطح‏ پائین نیستند.اما،فقط نظر درونی،تقریبا به طور غیر قابل اجتناب‏ناپذیر، محدود است.بیان یک داستان با این خطر همراه است که با به کارگیری‏ «قصه‏ها»یا کلیشه‏های مؤثر،برای خودش دست‏وپاگیری ایجاد کند، زیرا هرکس که مدتی طولانی در سینما کار کند،برخی عادات را می‏پذیرد.علی الظاهر،خودآزمونی و انتقاد از خود غالبا بسیار جالب‏ است،اما این خطر جدی را نیز دارد که به دامن ساده‏گیری یا خودارضائی‏ بیفتد،زیرا به نظر می‏رسد که این همیشه مقدر کسانی است که به اندازهء کافی بلندمدت در سینما کار کرده‏اند کهه تمامی حقه‏های آن را بشناسند. (عادات ادبی ندرتا بیشتر قابل تقدیرند؛اما نویسندگانی که در مورد هالیوود می‏نویسند نمی‏دانند که تا چه حد در موردش کم می‏دانند و شاید به همین نسبت خو را برای ایفای نقش منتقدین آزاردهنده هم ماهر می‏دانند.)بنابراین،به نظر می‏رسد که نویسندگان سانست بولوار گاهی‏ بیش از اندازهء تسلیم«حقه‏های»مؤثر و تصنع«سودآور»می‏شوند؛اما در مورد انتقاد از خود،شاید به اندازهء خود آنها سخت و خشن باقی می‏مانم. عصر و هنر سینمای صامت عمدتا به خاطر خانم سوانسون به نوعی شکوه‏ و جلال مفرط دست یافت،اما با این درک ضمنی و تأسف‏آور که این‏ هنرمندان،خیلی بیشتر از آنچه که اکثرشان در حقیقت لایقش بوده‏اند،به‏ خود می‏بالیده‏اند.این دریافت ضمنی نیز القاء می‏شود که از آن زمان‏ تاکنون سینما پیشرفتهای عظیمی کرده است.این امر از بسیاری جوانب‏ واقعیت دارد؛اما از نقطه نظرهای دیگر و به همان اندازه اساسی،این‏ مطلب جای بحث دارد که سایهء آن را در فیلم مشاهده نمی‏کنیم.از طرف‏ دیگر،بازیگران خود،بدون بوق و کرنا،به حقیقت بزرگی دست‏ می‏یابند.پرسوناژهای عصر سرآمده هاله‏ای از نور شوکت به دور سر دارند،یکی شهامت و دیگر دهشت‏انگیزی خواهد داشت؛در مقایسه با آن،معاصرین شوخ،زیرک،مردد،ناتوان در کسب کمترین عظمت-چه‏ خوب و چه بد-هستند؛و کسانی که معتقدند که می‏توانند سینما را بهبود بخشند یا نجات دهند اکثرا گروهی از تهیه‏کنندگان را تشکیل می‏دهند که‏ خود کلارک به حق،پر هیاهو می‏نامدشان و با منتقدین نیویورکی‏ مقایسه‏شان می‏کند.مسلما،این یک تصویر خشن از هالیوود است؛و با در نظر گرفتن برخی اشخاص که در آنجا کار می‏کنند،بیش از اندازه‏ خشن.اما،یک درک ضمنی بیشتر اطمینان‏بخش به ما چنین القاء می‏کند که هالیوود همواره محلی اساسا فوق العاده است،زیرا می‏توان در آنجا فیلمهائی نظیر سانست بولوار را ساخت:در این مورد،و علی‏رغم‏ استدلالات،نمی‏توان با مؤلفین به توافق رسید.

      ناظران مختلف،این فیلم را به خاطر«بی‏روحی»سرزنش کرده‏اند، ضمن افزودن این مطلب که پرسوناژها ناخوشایندند؛که هیچیک از دلایل تراژیک فیلمنامه-نه هنرپیشهء زن فراموش شده،نه زنی با زیبائی نابود شده‏ -به اندازهء کافی پرورش نیافته،تعمیق نشده،یا حتی مطرح نشده‏اند.این‏ ادعا به نظر من تا حدودی درست و تا حدی غلط است؛این انتقاد به نظر من از امتناع باطنی در پذیرش آقایان براکت و وایلدر به عنوان هنرمندان‏ بسیار خاصی ناشی می‏شود که واقعا هستند،آشکارا،ایشان بیشتر در صدد خلق پرسوناژهای جالب‏اند تا دوست داشتنی؛که جذابیت آن‏ برای تماشاگر به واسطهء کیفیت نقطه نظر آنها محدود شده است، نقطه نظری که بیشتر هوشمندانه است تا عمیق.اما،این جذابیت واقعی‏ است و تا آنجا که به من مربوط می‏شود،سمپانی بر مبنای توجه من ایجاد شده است،به علاوه،من عمیقا از هنرمندانی سپاسگزارم که هرگز در صدد تقلب یا تحریک من به سمپانی-از طریق فریبندگیهای ناچیز- بر نمی‏آیند.اینچنین هنرمندانی به خصوص در سینما،نادرند.در مورد «بی‏روحی»فقط این را می‏گویم که هنر دو زندگی بزرگ می‏شناسد و نه‏ فقط یکی.گرمترین و غنی‏ترین آن همواره ناشی از نوع هنرمندی است که‏ با کنکاش بسیار عمیق در درون و در مخلوقات خود کار می‏کند.در مورد نوع دیگر زندگی،باید از آن خشنود باشیم که ناظرین تیزبینی به ما عرضه‏ می‏دارد.براکت و وایلدر ظاهرا قابلیت بسیار اندکی برای کنکاش عمیق‏ در خود دارند،اما ایشان ناظرینی استثنائی هستند،و فیلمهایشان از حاشیهء این نوع زندگی تجاوز می‏کند.مسلما،چنین به نظرم می‏رسد که ایشان‏ موفق نمی‏شوند که نتیجهء مهمی از امکانات عظیم تراژیکی مرتبط به‏ موضوع خود اتخاذ کنند؛آنها حتی اضطراب عمیق و تأثیری را که در قلب‏ داستانشان جا دارد زیاد مورد بهره‏برداری قرار نمی‏دهند،حتی اگر غالبا با مهارت وحدت آن را نشان می‏دهند.اما،این امر از نظر من یک شکست‏ شرم‏آور نیست،تازه اگر مسألهء شکست در میان باشد:به سادگی می‏توان‏ گفت که آنها برای این نوع کار مناسب نیستند،و به طریق اولی،این نوع‏ موفقیتی نبوده که آنها در صدد تحصلیش برآمده بودند.اما،آنها برای کار دقیق،ماهرانه و نیش و کنایه‏دار و سردی که انجام داده‏اند مهارت فوق- العاده‏ای دارند؛هنرمندانی که آگاهانه یا ناآگاهانه می‏آموزند که به‏ محدودیتهای خود،به همان اندازه که به قابلیتهای خود وفادار باشند، شایشتهء قدردانی و احترامی هستنکه کمتر به دست می‏آورند.*

      سایت اندساند،نوامبر 1950

      (1).ژیگولو:در لغت به معنی مرد جوانی است که توسط زنی مسن‏تر از خود تأمین‏ هزینه می‏شود.-م.

      منبع:نقد فارسی

عناوین مشابه

Forrest Gump (1994)
8.8
 «فارست گامپ» (تام هنکس) مادرزاد دچار اختلالاتی ذهنی و جسمی است. در کورکی به طور معجزه اسایی توانایی راه رفتن را بدست می آورد اما همچنان ضریب هوشی اش بسیار از حد نرمال پایینتر است. مادرش با تلاش فراوان او را به مدرسه می فرستد. بر اساس سلسله ای از حوادث به موفقیتهایی بزرگ دست پیدا می کند. به جنگ ویتنام می رود و به عنوان قهرمانی دست پیدا می کند. و حتی عاشق می شود...